آرازآراز، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

آراز، شاهزاده زمستانی ما

اضافه وزن بی مورد

با توجه به اضافه وزن ناگهانی که از اول بارداری تا حالا گرفتم، تصمیم گرفتم نزد یک متخصص تغذیه برم تا بتونم هم این مشکل رو حل کنم هم اینکه بدونم تو چه ماههائی چه چیزهائی بخورم برای خودم و جنین بهتره. رفتم پیش متخصص تغذیه ای که متخصص زنانم معرفی کرده بود. حالا هم بهم برنامه داده و من دارم از برنامه پیروی میکنم. اینطوری خیالم راحته که هر چیزی که لازمه به بچه میرسونم و از طرفی پرخوری هم نمیکنم.
7 دی 1391

اولین عکس تمام قد کوچولوی ما

سلام امروز هم وقت ویزیت داشتم و دوباره با هزار و یک استرس راهی مطب دکتر شدم. اصلاً انگار تازگیها نگرانی شده جزء لاینفک زندگی من. امروز با سونوگرافی مشخص شد که 10 هفته و 5 روز از سن بارداری میگذره و تازه یه عکس تمام قد از بچه برای نشون دادن به بابائیش گرفتم. قد بچه ام 4.5 سانتی متره. موقعی که از مطب اومدم بیرون،نشستم پیش بابائیش تا براش توضیح بدم که دکتر چی گفت و چی نگفت. همین که ماشین راه افتاد گفتم باید رونما بدی تا اولین عکس بی بی رو بهت نشون بدم. اون هم با ذوق زیادی زد رو ترمز گفت تورو خدا بده ببینم! توروخدا اصلاً اون لحظه قابل توصیف نیست که با چه شوقی عینک آفتابیش رو برداشت تا برای اولین بار بچشو ببینه. تازگی ها دوتامون تو خلوتمون در ...
7 دی 1391

مسافرت به سبک شوخی شوخی

سلام بالاخره پس از تقریباً گذشت سه ماه از بارداری، علائم تهوع (گلاب به روتون) در من ظاهر شده و چند روزی میشه که باعث شده من از خوردن غذا نتونم لذت ببرم. آخه من عاشق غذام. خیلی سخته دوستان. اصلاً یه چیزی میگم یه چیزی میشنوید. بیشتر به غذاهائی که که خودم میپزم حساسیت دارم. و بدم میاد از وقتی که بوی غذا توی خونه بپیچه... دیروز هوای اطراف خونه ی ما به واسطه بارونی که اومده بود، عالی و تر و تازه بود. تا چشمم و باز کردم، نسیم خوشبوئی رو با عطر بارون روی صورتم حس کردم. تا همسرم رو دیدم ناخودآگاه دو تامون گفتیم که با این هوا باید زد بیرون و من با شوق و اشتیاق فراوونی آماده شدم که بریم سمت جاده چالوس تا کلی بگردیم. سرتون رو درد نیارم، شوخی شوخی از...
7 دی 1391

ووروجک

سلام بالاخره بعد از رایزنی های دو نفرمون، به این نتیجه رسیدم که برای زایمان در بیمارستان صارم تشکیل پرونده بدم. اول از این جهت که شنیدم این بیمارستان دوست داره که زایمان طبیعی رو دوباره تو ایران رواج بده، که این خیلی خوبه چون من خودم طرفدار پر و پا قرص زایمان طبیعی هستم، خیلی دوست دارم لحظه تولد به هوش باشم و ببینمش. تازه، احساس میکنم به واسطه ی همون درد هستش که خدا بهشتش رو به مادر ارزونی میکنه. دلیل دومی که این بیمارستان توجهم رو جلب کرده اینه که موقع زایمان، چه زایمان طبیعی و چه سزارینی که از طریق بی حسی کمر انجام میشه، میذارن که همسرت کنارت باشه و این خیلی برام خوشاینده.   بعد از تشکیل پرونده و دریافت شرح حال، خانم دکتر رو ملاق...
7 دی 1391

من یه پارچه آقام....

سلام بالاخره وقتش شده بود که برم سونوگرافی و ببینم که این فرشته ای که ما منتظرش هستیم خانومه یا آقا... دیروز رفته بودم خونه بابا زندی عزیز دلم... (بابای مامانی) خانم دکتر احمدیان از موکلای بابا بزرگ هستش و سونوگرافیسته. بابا بزرگ دل تو دلش نبود که ببینه پسری یا دختر؟ البته هر چی بودی براش عزیزی اما میخواست به اسم خودت صدات کنه. بابایی هم سر کار بود و خواستم که سورپرایزش کنم. چون قرار نبود دیروز بریم برای تعیین جنسیت. اتفاقا دیروز روز پزشک بود و بعد از خرید یه دسته گل شیکان میکان برای خانم دکتر، راهی مطبش شدیم. وقتی تو مانیتور سونوگرافی دیدمت قلبم به تپش افتاد. سرت مثل خودم گرد و تپل بود. غش رفتم برات. بعد از چند ثانیه خانم دکتر گفت که جن...
7 دی 1391

مامان رو دق دادی

دیشب این فسقلی مامانش رو دق داد دیروز به خاطر تنگی نفس و دردی که زیر دلم احساس میکردم، رفتم اورژانس بیمارستان صارم. بعد از معاینه نیم ساعت اکسیژن گرفتم و رفتم تا توسط متخصص کلینیک ویزیت بشم. چون دیر وقت بود، پزشک متخصص برای انجام زایمان ها در زایشگاه مستقر شده بود و من به اتاق معاینه زایشگاه منتقل شدم. اونجا یه خانوم رو دیدم که داشتن میبردنش اتاق عمل. بعد از صحبت با خانم دکتر، ایشون گفتن که این درد برای اینه که بچه داره سنگین میشه و رباط های شکمت دارن کشیده میشن. و حالا که تا اینجا که اومدی بذار صدای قلب بچه رو بشنوم. دراز کشیدم رو همون تختی که اون خانمه که میخواست بره برای زایمان، قبل از من روی اون تخت دراز کشیده بود. خلاصه خانم دکتر با...
7 دی 1391

اولین ورجه وورجه های تو

سلام پسر قشنگم، الآن چند روزه که یه تکونایی از تو حس میکنم. و این برام واقعا شیرین و بغض آوره. اما گاهی هم چند روز تکون نمیخوری و منو نگران میکنی. خواهش میکنم عزیزم. مامان خیلی استرس میگیره. پس بنابراین تا دلت میخواد فوتبال و بوکس بازی کن با خیال راحت. دارم سنگین میشم و غلت زدن تو خواب و راه رفتن برام داره روز به روز سخت تر میشه. اما همشو به جون میخرم . تو فقط صحیح و سالم بیا.   
7 دی 1391

اتاق پسر عزیزم

سلام پسر دسته گل مامان دیگه کم کم کار اتاقت تموم شده. موکت نو انداختیم برات و دیوار اتاقت هم کاغذ دیواری کردیم. تخت و کمدت هم اومده و خیلی قشنگه. من هم تمام لباساتو باز کردم و چیدم تو کمد و کشوها و چند روز میشه که تمام  وقت منو به خودت اختصاص دادی عزیزم. میدونی؟ من دوست دارم تو قدر زحماتی که اطافیان برای تو میکشن رو بدونی و همیشه ازشون ممنون باشی. این حس قدرشناسی چیزیه که من خیلی دوست دارم توی تو باشه. بابا مسعود خیلی برای موکت و کاغذ دیواری اتاقت زحمت میکشید. شاید به خاطر هماهنگی هایی که باید میشد چند شبانه روز درست و حسابی نخوابید. چون هم شیفت و ماموریت میرفت و هم کارهای اتاق رو سر و سامون میداد. و مامان مهری و بابا زندی که خی...
7 دی 1391

انتظار

این روزها عاشقم ،عاشق خانه ام ، همخانه ام و نازنینی که تا چند ماه دیگر مهمان خانه مان میشود . این روزها سخت عاشقم عاشق لحظه های ناب زندگی ام که این روزها تک تک لحظه های زندگی ام ناب ناب است. این روزها شاه بیت غزلهایم کودکی است که نفس نفس انتظار آمدنش را میکشم. این روزها به لحظه های دونفره مان گرد نقره ای عشق میپاشیم. این روزها عاشقم عاشق همین چند صباحی که از دونفره ماندنمان باقی مانده... این روزها آغوشمان را صیقل میدهیم برای حضور فرشته ای که پاک است و پاکی را به قلب هایمان هدیه کرد. این روزها روحمان را صیقل میدهیم برای هدیه ای از سوی پروردگارمان . این هدیه حس پاکی است به نام: ( پدر و مادر شدن ) این روزها سخت عاشقم... ...
7 دی 1391