آرازآراز، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

آراز، شاهزاده زمستانی ما

مامان رو دق دادی

1391/10/7 17:13
نویسنده : هنگامه
239 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب این فسقلی مامانش رو دق داد

دیروز به خاطر تنگی نفس و دردی که زیر دلم احساس میکردم، رفتم اورژانس بیمارستان صارم. بعد از معاینه نیم ساعت اکسیژن گرفتم و رفتم تا توسط متخصص کلینیک ویزیت بشم. چون دیر وقت بود، پزشک متخصص برای انجام زایمان ها در زایشگاه مستقر شده بود و من به اتاق معاینه زایشگاه منتقل شدم. اونجا یه خانوم رو دیدم که داشتن میبردنش اتاق عمل.

بعد از صحبت با خانم دکتر، ایشون گفتن که این درد برای اینه که بچه داره سنگین میشه و رباط های شکمت دارن کشیده میشن. و حالا که تا اینجا که اومدی بذار صدای قلب بچه رو بشنوم. دراز کشیدم رو همون تختی که اون خانمه که میخواست بره برای زایمان، قبل از من روی اون تخت دراز کشیده بود. خلاصه خانم دکتر با یه دستگاه پرتابل سعی کرد که صدای قلب بچه رو بشنوه. اما خبری نبود... زمان همینطور میگذشت و هیچ صدایی نمیومد. لحظه به لحظه حالم بدتر میشد. میفهمیدم خانم دکتر نمیخواد نگرانیشو بروز بده... بعدش گفت نگران نباش این دستگاه شارژش تموم شده. با یه دستگاه که کنار تخت بود و پیشرفته به نظر میرسید دوباره سعی کرد اما هیچ خبری نبود. دیگه خانم دکتر هم علناً گیج شده بود. اشک تو چشمام حلقه زد . داشتم میمردم... واقعاً یه حالت بدی داشتم. شروع کردم به صلوات فرستادن و خدا رو صدا زدن. گفتم خدایا یعنی چطوری میشه که یکی بره تو اتاق زایمان بچشو ببینه، یکی دیگه قلب بچش از کار بایسته؟؟؟؟؟؟ نمیتونستم نفس بکشم. اما باز هم از صدای قلب هیچ خبری نبود. گفتم چی شده خانم دکتر؟ لبخندی زد و جوابمو نداد. همون موقع از یه نرس خواست که اون بیاد و ادامه بده. دیگه تمام امیدم رو از دست داده بودم. فکر کردم الان میگه باید بری برای کورتاژ... اما اون نرس با حوصله و صبور با همون دستگاه اول شروع کرد. و اون تشخیص داد که چی شده. چون مثانه ام پر بود، باعث شده بود تا بچه پشت مثانه قرار بگیره. بهم گفت اگه نتونستم گوش کنم ازت میخوام که مثانه ات رو خالی کنی و دوباره شروع میکنیم..... اما بالاخره تونست. با کمی تلاش و صبر تونست قلب بچم رو پیدا کنه. دیگه صورتم خیس خیس بود. با دستای خودش اشکامو پاک کرد پیشونیمو بوسید گفت گریه نکن. صداش داره میاد. گوش کن........ من تمام وجودم گوش شد تا اون صدای قشنگ رو شنیدم.

از اتاق معاینه که اومدم بیرون مسعود رو بغل کردم و های های گریه کردم. نمیدونم از ترس بود یا از خوشحالی اما اشک و ضجه امونم نمیداد.

تازه دارم میفهمم که این موجود دوست داشتنی، چه طور به جونم بنده. خدایا شکرت خدایا شکرت... تو همیشه یه جور دیگه هوای منو داری

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)