آرازآراز، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

آراز، شاهزاده زمستانی ما

پسر مامان دیگه از گریم شدن نمیترسه

پسر قشنگم سلام. خوبی مامانی؟   دفعه ی اولی که مهد کودک صورت خوشگلت رو گریم کرد به مناسبت جشن تعطیلات تابستونی بود که قرار بود که یه خرگوش باشی، اما از گریم ترسیده بودی و کلی اشک ریخته بودی و باعث شده بودی همون چهار تا خط کوچیک هم تقریبا از صورتت پاک بشه (عکس اول)   اما من خیلی باهات حرف زدم که مامان جان، وقتی آدم گریم عروسکی میکنه میتون با دوستاش کلی بازیهای با نمک انجام بده و خوشگل بشه و گریم که ترس نداره و .....  که خداروشکر گویا صحبتام نتیجه داد و دفعه بعد با آمادگی کامل نشسته بودی برای گریم و نتیجه ش هم شده بود یه آقا آراز ببری....  (عکس دو)   الهی قربونت برم که خودت هم خیلی کمکم می...
15 شهريور 1394

رفتن از گروه پوشکی ها، وارد شدن به گروه شورتی ها

اَسام پسر قشنگم (به قول خودت که به سلام میگی اَسام) مامان جان، خرداد ماه امسال، تو آپگرید شدی و از کلاس نوپاهای کوچولو موچولوی پوشکی و شیرخوار، اومدی بیرون و رفتی یه کلاس بالاتر و به دوستای شورتی پیوستی. (بالاخره به صورت رسمی، از پوشک گرفته شده محسوب شدی) و وارد گروه سه ساله ها شدی نفس من.  خودت میگی : من سواد...... یعنی من با سواد شدم. الهی قربونت برم که دوست داری با سواد شی.  ایشالله که برات موفقیت روزافزون وجود داشته باشه و من و بابایی ببینیم و لذت ببریم.    این نقاشی هم کار گروهی تو و همکلاسی های خوشگل و مهربونت هست که با هم رنگ آمیزیش کردید.  اون روز اومدی خونه و بهم گفتی که اتو و الو نق...
31 خرداد 1394

برنامه های نوروزی مهد کودک ایرانمهر

سلام پسرم. خوبی مامان جان؟ آخرین روز زمستون شده و بهار داره میاد. همه در تکاپو هستن برای یه شروع جدید. برای امیدها و آرزوهای قشنگ تر و جدید. مامان جان نمیدونم چرا روزهای آخر اسفند رو بیشتر از لحظه ی تحویل سال و روزهای اول بهار دوست دارم. یه جور انتظار خوبه. انتظاری که ارزششو داره تا به وصال بهار برسی. یه انرژی زیاد، یه دلشوره ی شیرین! مثل اون روزهایی که تو، توی دلم بودی و من لحظه به لحظه منتظر اومدنت بودم. همون لحظه هایی که واقعا الان هم یادآوریش برام قشنگه و لبخند روی لبم میاره. همون انتظار ِگاهی سخت که ارزش اینو داشت که تورو ببینم و عاشقت بشم. آخه تو بهار زندگیمی ...   بگذریم مامان جان. آخرین ماه زمستون برای ما...
29 اسفند 1393

جشن شاهنامه خوانی و جشن نوروزی

سلام عزیزم   امیدوارم وقتی این مطالب رو میخونی حالت خوب باشه مامان جان، چون الان که من دارم این مطلب رو برات مینویسم متاسفانه چند روزه که درگیر تب شدی و این منو نگران کرده عزیزم. رفتیم پیش آقا دکتر و برات دارو داده و داریم درمان رو ادامه میدیم. بگذریم، دیروز تو مهد کودک شما، جشن شاهنامه خوانی و جشن نوروزی برای گروه سنی شما برگزار شد. من و بابا و همه ی مامان باباهای همکلاسی شما دعوت بودیم. کلی خوش گذروندیم عزیزم. در ابتدای جشن، دو نفر نوازنده ی سازهای سنتی اومدن و حسابی با موسیقی دلنشینشون ما رو غرق لذت کردن. بعد، مادر هدایتی عزیز (مدیر مهد کودک) با آروزی سالی خوش و تن سالم، چکیده ای از کارهایی که در راستای آموزش و پرورش ش...
7 اسفند 1393

مراسم انهدام اسباب بازیهای نامهربان

سلام پسر قشنگم   اومدم با خبرهای زیاد.   خبر اول اینکه ما در تلاشیم که شما رو از پوشک بگیریم. تا امروز که دارم برات مینویسم تا 70 درصد موفق شدیم که اون 30 درصد هم به امید خدا حل شدنی هستش. برات لگن خریدیم و با هر جیشی که تو لگن میکنی، استیکر عروسکی و خوشگل بهت میدیم. خلاصه که حموم و دستشوئی تبدیل شده به دیزنی لند. از بس که عکس چسبوندی به در و دیوارش. راستش مامان جان هر موقع که از دستت در میره و همکاری نمیکنی به دیوارا نگاه میکنم و با خودم میگم، ببین چقدر همکاریش خوب بوده تا حالا؟ بنابراین هر چی تعداد استیکرات که چسبوندی زیاد بشه، من دلگرم تر میشم. راستش در شرف از پوشک گرفتن بودیم که برای اینکه شبها مدیریت نوشیدنی داش...
3 اسفند 1393

جشن یلدا در مهد کودک ایرانمهر

سلام پسرم خوبی؟ مامان جان، اومدم برات عکس جشن یلدای مهد کودکت رو بذارم. یه میز خوشگل چیده بودن و از مامان باباها خواسته بودن دوربین عکاسی بیارن و با دسته گلاشون عکس بگیرن. البته من از اداره میومدم و برا همین با لباس اداری تو عکس ها هستم.   بذار برات از شب یلدا بگم   وقتی برگ ریزان پاییز به ایستگاه آخر میرسه و زمستان برفی برای پوشیدن لباس سفیدش آماده میشه، یلدا میان این رفت و آمد فصل ها، جشنی به اندازه طولانی ترین شب سال بر پا می کنه. سال هاست شب چله یا همان شب یلدا، بهانه ای می شه تا خانواده های ایرانی دور همدیگه جمع بشن و طولانی ترین شب سال را جشن بگیرند. و با خوردن تنقلات و میوه هایی مثل انار و هندوانه ج...
1 دی 1393

بازدید از مهد کودک ایرانمهر (اکباتان)

سلام پسرم   خب من اومدم با کلی حرف و تعریف اول آبان ماه 93 ما شما رو به یه مهد کودکی بردیم که متاسفانه در تمام یک ماهی که اونجا میرفتی هر روز با گریه و زاری همراه بود و با گذشت زمان به دلیل دروغ گفتن مسئولین و چند مورد عدم رعایت بهداشت و عدم رسیدگی صحیح، به این نتیجه رسیدم که اونجا نمیتونه مهد کودک مناسبی برای شما باشه. خلاصه با کلی رایزنی و رفت و آمد و سفارش و پیگیری مدیر سابقم ، تونستم از مهد مورد تائیدم مهد کودک ایرانمهر زمان بازدید بگیرم. روز بازدید: مقرر شده بود که روز بازدید هم پدر و هم مادر و هم کودک هر سه نفر حضور داشته باشن. یعنی الزامی بود. بنابراین صبح زود با صدای قشنگ تو که از تختت سر بیرون آورده بودی، از خ...
20 آذر 1393
1