آرازآراز، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

آراز، شاهزاده زمستانی ما

سیسمونی گل پسر ما (1)

سلام پسر قشنگم. امروز میخوام عکس وسایل و سیسمونیتو بذارم... اول از همه باید از بابا شاهرخ و مامان مهری تشکر کنیم که خیلی برای خرید وسایلت زحمت کشیدن و حسابی شرمندم کردن. دستشونو میبوسم که بهترین مامان بابای دنیان. بعد هم از بابا مسعود ممنونم که ایشون هم برای شما خیلی چیزای خوشگلی خریده. در آخر هم از شما ممنونم که داری میای و میخوای زندگیمونو گرم تر و گرمتر کنی فدات شم. عکس در ادامه مطلب ...
7 دی 1391

هفت ماه تمام شد

سلام پسر عزیزم قشنگ مامان و بابائی، امروز شما هفت ماهه تمامه که توی دل مامان نشستی و زندگی منو بابا مسعود رو غرق نور و شادی کردی. شبها و روزهای ما خلاصه شده به نگاه کردن به حرکات و جنب و جوش تو که دیگه کاملاً از روی شکم مامان معلومه. البته ناگفته نماند که گاهی هم تنبل میشی و مامان و بابائی رو نگران میکنی. دیگه میخوام یواش یواش ساک بیمارستان رو ببندم که نکنه خدای نکرده عجول باشی و بخوای زودتر بیای.   این روزها بیشتر به تو فکر میکنم تا موضوعات دیگه. همش در حال تجسم چهره ی معصوم و نازت هستم. و شب و روز از خدا میخوام که صحیح، سالم و صالح بیای و قیافت عین بابا مسعود بشه که تو دوران پیری بابایی، من بتونم چهره ی عشق جوونیمو تو صو...
7 دی 1391

تپش قلب نوزاد دوست داشتنی من

امروز رفتم پیش متخصص زنان و زایمانم و سونوگرافی انجام دادم. خیلی استرس داشتم، خیلی نگران بودم آخه امروز قرار بود که معلوم بشه آیا جنین نازنینم قلب داره یا نه؟ آخه با توجه به زندگی صنعتی و خوراکهای غیر استاندارد و این پارازیت های کوفتی و هزار و یک دلیل دیگه، تو این چند وقت، تعدادی از دوستانم رو دیدم که نی نی شون قلب نداشته و مجبور به کورتاژ شده بودن. و این برای من فوق العاده مرگ آور و ناراحت کننده بود. انقدر استرس و حواس پرتی دم در مطب منو گرفته بود که موقع پارک ماشین قبل از ورود به مطب با یه ماشین سپر به سپر تصادف کردم. البته اون مقصر بود، چون من با راهنمای روشن در حال پارک دوبل بودم که اومد کوبید به من. اما ماشین اون بنده خدا بیشتر آسی...
30 خرداد 1391