اتاق پسر عزیزم
سلام پسر دسته گل مامان
دیگه کم کم کار اتاقت تموم شده. موکت نو انداختیم برات و دیوار اتاقت هم کاغذ دیواری کردیم.
تخت و کمدت هم اومده و خیلی قشنگه. من هم تمام لباساتو باز کردم و چیدم تو کمد و کشوها و چند روز میشه که تمام وقت منو به خودت اختصاص دادی عزیزم.
میدونی؟
من دوست دارم تو قدر زحماتی که اطافیان برای تو میکشن رو بدونی و همیشه ازشون ممنون باشی.
این حس قدرشناسی چیزیه که من خیلی دوست دارم توی تو باشه.
بابا مسعود خیلی برای موکت و کاغذ دیواری اتاقت زحمت میکشید. شاید به خاطر هماهنگی هایی که باید میشد چند شبانه روز درست و حسابی نخوابید. چون هم شیفت و ماموریت میرفت و هم کارهای اتاق رو سر و سامون میداد.
و مامان مهری و بابا زندی که خیلی برای تهیه سیسمونی بهشون زحمت دادم. نمیخوام مثل دیگران بگم که وظیفشون بوده ... نه! خدا شاهده من هیچ وقت از کسی توقعی نداشتم و ندارم . به هر حال اونا هم دوران پیری و بازنشستگیشونو میگذرونن و باید به خودشون برسن. نه اینکه نداشته باشن... نه! خداروشکر اوضاع خوبه اما من نمیدونم چرا طاقت دیدن اینکه به کسی زحمت بدمو ندارم. اما سنگ تموم گذاشتن برات مامانی. در هر حال آرزو میکنم که خدا هر سه تاشونو برای من سالم و صحیح نگه داره.
میبوسمت مامان.
سالم و صحیح بیا