آرازآراز، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

آراز، شاهزاده زمستانی ما

بازدید از مهد کودک ایرانمهر (اکباتان)

سلام پسرم   خب من اومدم با کلی حرف و تعریف اول آبان ماه 93 ما شما رو به یه مهد کودکی بردیم که متاسفانه در تمام یک ماهی که اونجا میرفتی هر روز با گریه و زاری همراه بود و با گذشت زمان به دلیل دروغ گفتن مسئولین و چند مورد عدم رعایت بهداشت و عدم رسیدگی صحیح، به این نتیجه رسیدم که اونجا نمیتونه مهد کودک مناسبی برای شما باشه. خلاصه با کلی رایزنی و رفت و آمد و سفارش و پیگیری مدیر سابقم ، تونستم از مهد مورد تائیدم مهد کودک ایرانمهر زمان بازدید بگیرم. روز بازدید: مقرر شده بود که روز بازدید هم پدر و هم مادر و هم کودک هر سه نفر حضور داشته باشن. یعنی الزامی بود. بنابراین صبح زود با صدای قشنگ تو که از تختت سر بیرون آورده بودی، از خ...
20 آذر 1393

رفتن به مهد کودک

سلام پسرم راستش اینقدر شرمندم که نتونستم وبلاگت رو آپدیت کنم که نگو و نپرس پسر قشنگم... امسال، سال حرکت و پویایی بود برای ما، با لطف و مساعدت بابا مسعود ما تونستیم از کرج بیایم خونه تهران بگیریم. مامان خیلی از این جابجایی خوشحاله . کلی انرژی مثبت برا مامان به ارمغان آورده این جابه جایی بخشی از این زمانی که خبری ازم نبود تو وبلاگت، صرف گشتن دنبال خونه و اثاث کشی شد که واقعا خیلی پیچیده س توضیح دادنش.   بالطبع وقتی اومدیم تهران شما باید میرفتی مهد کودک، یکی به این دلیل و دلیل دیگش هم این بود که شما هیچ تمایلی به حرف زدن از خودت نشون نمیدادی و من مجبور شدم که ببرمت مشاوره گفتار درمانی. اونجا یه سری تمرینها بهم دادن و ب...
10 آبان 1393

اولین کلمات پسرم

سلام عشقم عمرم نفسم جونم پسر عزیزم واقعا واقعاَ از ته دل عذر میخوام از اینکه چند ماهه نتونستم به وبلاگت رسیدگی کنم. امسال لحظه تحویل سال نو خونه مامان بزرگ بودیم (مامان ِ بابایی). این عکسی هم که این پائینه عکس سفره هفت سین خونه خودمونه عزیزم. روز دوم عید رفتیم شمال و حسابی خوش گذروندیم و بخش خوبش دیدن آرسس جون و خاله نسیم و عمو امین بود که اونجا با هم ملاقات کردیم و حسابی ترکوندیم. تو و آرسس جون هم حسابی لب ساحل مشغول راه رفتن و گردش بودین. ایام خوش عید با همه ی دید و بازدیدهای مرسوم و عیدی دادن و عیدی گرفتن گذشت. و ما بعد از تعطیلات تصمیم گرفتیم که نذری که زمان شنیدن تپش های قلبت، در نظر گرفته بودیم رو ادا کنیم و بری...
21 ارديبهشت 1393

عکس های جشن تولد پسرم

سلام پسر عزیزم. این هم عکس های روز جشن تولدت که با تاخیر میذارمشون اینجا آخه مامان خیلی سرش شلوغه یه خورده هم مریضه سرما خوردم شدید امیدوارم که خوشت بیاد  ...
24 بهمن 1392

تولد یک سالگیت مبارک پسرم

 ثمره عشق من امروز یکساله می شه پسرم خیلی دوستت داریم خداروشکر که خدا تورو برای ما فرستاد و خداروشکر که تو رو داریم که تو شدی همه ی برکت زندگی و عشق ما از خدا میخوام هر روز برات موفقیت باشه و تن سالم و لب خندون سپاس خدایی را که تو را در آغوشم نهاد از روزی که مادر شدم معنی دلشوره را فهمیدم و معنی اضطراب را و معنی تا مرز جنون عاشق پدرت شدن را   برایمان همیشه بخند که تو بهترین اتفاق زندگیمان هستی   ...
30 دی 1392

چیزی تا یک سالگیت نمونده

سلام مامان جون.   پسر عزیزم الان که دارم برات مینویسم شما 10 ماه و 17 روزه شدی و توی هال خوابیدی. آخه ننه سرما اومده و حسابی هوا سرد شده و ما هم شب ها تو هال پیش هم میخوابیم چون اتاقامون یه کم سرد میشه شب ها. الهی قربونت برم. حسابی داری برای خودت مردی میشی (اوه بیدار شدی الان) دیگه همه چی رو میفهمی خیلی باهوشی فدات شم. من به تو افتخار میکنم و میدونم که مرد بزرگی میشی. بوس شروع کردی یه صداهای با نمکی از خودت در آوردن مثل دَ دَ دَ ..... مام..... شیشکی بستن نوک زبونی.... (خدایی اینو دیگه خودمم ندیده بودم.) مثل خودم وقتی مشغول کاری هستی برای خودت یه چیزی زمزمه میکنی. عاشق این زیر لب آواز خوندنتم. عاشق حموم رفتن. من نمیدونم تو ...
16 آذر 1392

هشت ماهگی و اولبن دندون آراز مامانی

پسر قشنگم... روز 30 شهریور، دقیقا روزی که هشت ماهت کامل شد،دندون خوشگلت که عین مروارید سفیده، نیش زد بیرون و منو غرق شادی و جیغ خوشحالی کرد. اولین نفر مامان مرحمت دیدش. وقتی این خبرو بهم داد و من هم کلی ملچ و مولوچ راه انداختم از اون صورت نازت. آش دندونی هم میخوایم برات بپزیم...   آراز جان مامان، تازگیها صداتو مینداری رو سرت و شروع میکنی به چه چه زدن... مخصوصاً تو راهرو و پاگرد خونه مون. و همسایه ها رو هم مستفیذ میکنی. قربون این قناری خوش الحان برم من.... فکر کنم خودت از پژواک صدات خوشت میاد. یا اینکه آواز رو دوست داری مثل خودم. آخه مامانی من همیشه استعداد خوندن داشتم و هر از چند گاهی برا بابا میخونم اما خب بنابر اوضاع حاکم، متا...
28 مهر 1392