آرازآراز، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

آراز، شاهزاده زمستانی ما

اولین ورجه وورجه های تو

سلام پسر قشنگم، الآن چند روزه که یه تکونایی از تو حس میکنم. و این برام واقعا شیرین و بغض آوره. اما گاهی هم چند روز تکون نمیخوری و منو نگران میکنی. خواهش میکنم عزیزم. مامان خیلی استرس میگیره. پس بنابراین تا دلت میخواد فوتبال و بوکس بازی کن با خیال راحت. دارم سنگین میشم و غلت زدن تو خواب و راه رفتن برام داره روز به روز سخت تر میشه. اما همشو به جون میخرم . تو فقط صحیح و سالم بیا.   
7 دی 1391

اتاق پسر عزیزم

سلام پسر دسته گل مامان دیگه کم کم کار اتاقت تموم شده. موکت نو انداختیم برات و دیوار اتاقت هم کاغذ دیواری کردیم. تخت و کمدت هم اومده و خیلی قشنگه. من هم تمام لباساتو باز کردم و چیدم تو کمد و کشوها و چند روز میشه که تمام  وقت منو به خودت اختصاص دادی عزیزم. میدونی؟ من دوست دارم تو قدر زحماتی که اطافیان برای تو میکشن رو بدونی و همیشه ازشون ممنون باشی. این حس قدرشناسی چیزیه که من خیلی دوست دارم توی تو باشه. بابا مسعود خیلی برای موکت و کاغذ دیواری اتاقت زحمت میکشید. شاید به خاطر هماهنگی هایی که باید میشد چند شبانه روز درست و حسابی نخوابید. چون هم شیفت و ماموریت میرفت و هم کارهای اتاق رو سر و سامون میداد. و مامان مهری و بابا زندی که خی...
7 دی 1391

انتظار

این روزها عاشقم ،عاشق خانه ام ، همخانه ام و نازنینی که تا چند ماه دیگر مهمان خانه مان میشود . این روزها سخت عاشقم عاشق لحظه های ناب زندگی ام که این روزها تک تک لحظه های زندگی ام ناب ناب است. این روزها شاه بیت غزلهایم کودکی است که نفس نفس انتظار آمدنش را میکشم. این روزها به لحظه های دونفره مان گرد نقره ای عشق میپاشیم. این روزها عاشقم عاشق همین چند صباحی که از دونفره ماندنمان باقی مانده... این روزها آغوشمان را صیقل میدهیم برای حضور فرشته ای که پاک است و پاکی را به قلب هایمان هدیه کرد. این روزها روحمان را صیقل میدهیم برای هدیه ای از سوی پروردگارمان . این هدیه حس پاکی است به نام: ( پدر و مادر شدن ) این روزها سخت عاشقم... ...
7 دی 1391

سیسمونی گل پسر ما (1)

سلام پسر قشنگم. امروز میخوام عکس وسایل و سیسمونیتو بذارم... اول از همه باید از بابا شاهرخ و مامان مهری تشکر کنیم که خیلی برای خرید وسایلت زحمت کشیدن و حسابی شرمندم کردن. دستشونو میبوسم که بهترین مامان بابای دنیان. بعد هم از بابا مسعود ممنونم که ایشون هم برای شما خیلی چیزای خوشگلی خریده. در آخر هم از شما ممنونم که داری میای و میخوای زندگیمونو گرم تر و گرمتر کنی فدات شم. عکس در ادامه مطلب ...
7 دی 1391

هفت ماه تمام شد

سلام پسر عزیزم قشنگ مامان و بابائی، امروز شما هفت ماهه تمامه که توی دل مامان نشستی و زندگی منو بابا مسعود رو غرق نور و شادی کردی. شبها و روزهای ما خلاصه شده به نگاه کردن به حرکات و جنب و جوش تو که دیگه کاملاً از روی شکم مامان معلومه. البته ناگفته نماند که گاهی هم تنبل میشی و مامان و بابائی رو نگران میکنی. دیگه میخوام یواش یواش ساک بیمارستان رو ببندم که نکنه خدای نکرده عجول باشی و بخوای زودتر بیای.   این روزها بیشتر به تو فکر میکنم تا موضوعات دیگه. همش در حال تجسم چهره ی معصوم و نازت هستم. و شب و روز از خدا میخوام که صحیح، سالم و صالح بیای و قیافت عین بابا مسعود بشه که تو دوران پیری بابایی، من بتونم چهره ی عشق جوونیمو تو صو...
7 دی 1391

تپش قلب نوزاد دوست داشتنی من

امروز رفتم پیش متخصص زنان و زایمانم و سونوگرافی انجام دادم. خیلی استرس داشتم، خیلی نگران بودم آخه امروز قرار بود که معلوم بشه آیا جنین نازنینم قلب داره یا نه؟ آخه با توجه به زندگی صنعتی و خوراکهای غیر استاندارد و این پارازیت های کوفتی و هزار و یک دلیل دیگه، تو این چند وقت، تعدادی از دوستانم رو دیدم که نی نی شون قلب نداشته و مجبور به کورتاژ شده بودن. و این برای من فوق العاده مرگ آور و ناراحت کننده بود. انقدر استرس و حواس پرتی دم در مطب منو گرفته بود که موقع پارک ماشین قبل از ورود به مطب با یه ماشین سپر به سپر تصادف کردم. البته اون مقصر بود، چون من با راهنمای روشن در حال پارک دوبل بودم که اومد کوبید به من. اما ماشین اون بنده خدا بیشتر آسی...
30 خرداد 1391