آرازآراز، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

آراز، شاهزاده زمستانی ما

رفتن به مهد کودک

1393/8/10 9:33
نویسنده : هنگامه
229 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم

راستش اینقدر شرمندم که نتونستم وبلاگت رو آپدیت کنم که نگو و نپرس

پسر قشنگم...

امسال، سال حرکت و پویایی بود برای ما، با لطف و مساعدت بابا مسعود ما تونستیم از کرج بیایم خونه تهران بگیریم. مامان خیلی از این جابجایی خوشحاله . کلی انرژی مثبت برا مامان به ارمغان آورده این جابه جایی

بخشی از این زمانی که خبری ازم نبود تو وبلاگت، صرف گشتن دنبال خونه و اثاث کشی شد که واقعا خیلی پیچیده س توضیح دادنش.

 

بالطبع وقتی اومدیم تهران شما باید میرفتی مهد کودک، یکی به این دلیل و دلیل دیگش هم این بود که شما هیچ تمایلی به حرف زدن از خودت نشون نمیدادی و من مجبور شدم که ببرمت مشاوره گفتار درمانی.

اونجا یه سری تمرینها بهم دادن و بهم گفتن ، کلید حل معما در مهد کودک رفتن شماست مامان جان. از طرف دیگه شما خیلی شیطون و بازیگوشی و مامان بزرگا دیگه توانی برای نگهداری شما ندارن مامان جان! تازه دوست داشتم بری مهد کودک که اجتماعی بشی و خودخواه بار نیای.

القصه، همه ی این مراحلی که بالا توضیح دادم همراه با هم انجام شد،

10 روز من و مامان بزرگ اومدیم مهد تا شما با محیط اونجا آشنا بشی و الان که برات این نامه رو مینویسم ، جلسه ی سومی هست که خودت به صورت مستقل و تنها رفتی مهد کودک.

خیلی سخت بود مامان جان، سپردن دسته گلم به دست چند تا غریبه ی مهربون، واقعا برام نفسگیر بود و هست، همین امروز صبح کلی گریه کردی و من و بابایی رو منقلب کردی.

 

بگذریم...

 

خیلی شیرین تر و شیطون تر شدی، متاسفانه چند تا اخلاق بد داری که من واقعا نگرانشون هستم، یکی پرت کردن اشیاء هست. هر چی دستت میاد از سیب زمینی و پیاز تا اسباب بازیهات رو پرت میکنی و دل مامان میشکنه وقتی این رفتارارو میبینم.

بازیگوش بودن و بازی کردن با وسیله های برقی و ظروف اشپزخونه یکی دیگه از مواردی هست که واقعا برام استرس درست میکنه چون همش باید چهار چشم دنبالت باشم. همش کارهای high risk  انجام میدی.

 

از طرفی شروع کردی کلمات کوچولو شیرین ادا میکنی و دل ما رو میبری حسابی!

IYA  یعنی بیا

آبا یعنی بابا

من و مامان بزرگا و عمه  و عمو مهدی طبق روال سابق عمه هستیم

آب َ یعنی آب

AYAM یعنی مریم

Hen  یعنی هندونه

Hib یعنی سیب

Han  یعنی انگور

وقتی که میخوای بوس پرت کنی دستت رو میکوبونی رو لبای خودت محــــــــــــــکم

تو حموم به خروجی چاه آب نگاه میکنی و با آبهای از دست رفته بای بای میکنی.

عاشق کامیونتت هستی، همه جای خونه باهاش سرکشی میکنی و بار میبری و میاری.

کشوی قاشق چنگالها رو زیر و رو میکنی

جاروبرقی میکشی

یه چیزی که بعد از مدتها میبینی با ذوق و اشتیاق میگی اینـــــــــــــــــــــــــا

 

میبوسمت

عاشقتم

تورو خدا خستگیهای مامان رو درک کن. ببخش

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نسیم
11 آذر 93 13:49
خاله قربون اون شیطونیات بشه شیطون بلا مهد جدید مبارک آراز جونم به مامان بگو آروم آروم همچین که خیلیم خسته نشه بهش فشار نیاد دو ماهی سه ماهی یبار وبلاگتو آپ کنه