آرازآراز، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

آراز، شاهزاده زمستانی ما

برنامه های نوروزی مهد کودک ایرانمهر

سلام پسرم. خوبی مامان جان؟ آخرین روز زمستون شده و بهار داره میاد. همه در تکاپو هستن برای یه شروع جدید. برای امیدها و آرزوهای قشنگ تر و جدید. مامان جان نمیدونم چرا روزهای آخر اسفند رو بیشتر از لحظه ی تحویل سال و روزهای اول بهار دوست دارم. یه جور انتظار خوبه. انتظاری که ارزششو داره تا به وصال بهار برسی. یه انرژی زیاد، یه دلشوره ی شیرین! مثل اون روزهایی که تو، توی دلم بودی و من لحظه به لحظه منتظر اومدنت بودم. همون لحظه هایی که واقعا الان هم یادآوریش برام قشنگه و لبخند روی لبم میاره. همون انتظار ِگاهی سخت که ارزش اینو داشت که تورو ببینم و عاشقت بشم. آخه تو بهار زندگیمی ...   بگذریم مامان جان. آخرین ماه زمستون برای ما...
29 اسفند 1393

جشن شاهنامه خوانی و جشن نوروزی

سلام عزیزم   امیدوارم وقتی این مطالب رو میخونی حالت خوب باشه مامان جان، چون الان که من دارم این مطلب رو برات مینویسم متاسفانه چند روزه که درگیر تب شدی و این منو نگران کرده عزیزم. رفتیم پیش آقا دکتر و برات دارو داده و داریم درمان رو ادامه میدیم. بگذریم، دیروز تو مهد کودک شما، جشن شاهنامه خوانی و جشن نوروزی برای گروه سنی شما برگزار شد. من و بابا و همه ی مامان باباهای همکلاسی شما دعوت بودیم. کلی خوش گذروندیم عزیزم. در ابتدای جشن، دو نفر نوازنده ی سازهای سنتی اومدن و حسابی با موسیقی دلنشینشون ما رو غرق لذت کردن. بعد، مادر هدایتی عزیز (مدیر مهد کودک) با آروزی سالی خوش و تن سالم، چکیده ای از کارهایی که در راستای آموزش و پرورش ش...
7 اسفند 1393

مراسم انهدام اسباب بازیهای نامهربان

سلام پسر قشنگم   اومدم با خبرهای زیاد.   خبر اول اینکه ما در تلاشیم که شما رو از پوشک بگیریم. تا امروز که دارم برات مینویسم تا 70 درصد موفق شدیم که اون 30 درصد هم به امید خدا حل شدنی هستش. برات لگن خریدیم و با هر جیشی که تو لگن میکنی، استیکر عروسکی و خوشگل بهت میدیم. خلاصه که حموم و دستشوئی تبدیل شده به دیزنی لند. از بس که عکس چسبوندی به در و دیوارش. راستش مامان جان هر موقع که از دستت در میره و همکاری نمیکنی به دیوارا نگاه میکنم و با خودم میگم، ببین چقدر همکاریش خوب بوده تا حالا؟ بنابراین هر چی تعداد استیکرات که چسبوندی زیاد بشه، من دلگرم تر میشم. راستش در شرف از پوشک گرفتن بودیم که برای اینکه شبها مدیریت نوشیدنی داش...
3 اسفند 1393

یالله یالله رقص و شادی

سلام پسرم عزیزکم   امسال جشن تولد دو سالگیت رو نهم بهمن ماه برگزار کردیم. مامان مهری، بابا شاهرخ، مامان بزرگ، عمه الهام و عمو مهدی، خاله سیمین، آنا و خانواده عمو سعید همه کنارمون بودن برای جشن تولدت. روز قبلش بردمت خونه مامان مهری و بابا شاهرخ گذاشتمت که بتونم خونه رو مرتب کنم و غذاها رو آماده کنم. اینم عکسایی که از شب  تولد مک کوئینی شما که برامون به یادگار موند. لنا جون دختر عموت همش کنارته. چون خیلی دوستت داره. تو هم خیلی دوسش داری مامان جان. دوستت دارم نازنینم ...
10 بهمن 1393

دومین سالگرد تولد آرازم

Happy birthday to our son, I thank God every single Day for allowing me to experience this kind of joy in life. I don’t know how I have lived before Araz or what for? But he gives my entire being a meaning. There were two amazing years, full of laughter, tears, memories made to last forever and some I have been thankful enough to capture on film. Every day is your birthday my love, nafasam, but today your parents decided to celebrate like never before. You won’t remember any of this but thorough this picture you will know how much effort we put into this day and how happy you made us all. We love you maman jan, More than life. Mo...
30 دی 1393

پسر خوشگل، پسر خوش خلق

سلام خوبی پسرم؟   مامان جان، یک هفته مونده تا دومین زادروزت. پیشاپیش مبارکه   عزیزم از وقتی میری مهدکودک همش مریضی. متاسفانه انواع و اقسام بیماریها رو گرفتی. با دکترت که صحبت کردم میگفت که مهد کودک سال اولش همینه، بچه در فصل های مختلف سال اول ورود به مهد کودک، تمام مریضی های اون فصل رو میگیره. و میگفت که اگه الان مریض نشی، وقتی میری مدرسه شروع مریضیهات میشه. دکتر روانشناس مهد کودک هم میگفتن که بچه رو در هر سنی بذاری مهد کودک مثلا 1 سالگی، یکسال طول میکشه که بچه خودشو تطبیق بده. یا اگه تو سه سالگی بذاری سه سال طول میکشه تا با شرایط دوری از خونه و بیماریهای مهد کنار بیاد. مامان جون خیلی با نمکی هزار ماشالله. دامن...
24 دی 1393

جشن یلدا در مهد کودک ایرانمهر

سلام پسرم خوبی؟ مامان جان، اومدم برات عکس جشن یلدای مهد کودکت رو بذارم. یه میز خوشگل چیده بودن و از مامان باباها خواسته بودن دوربین عکاسی بیارن و با دسته گلاشون عکس بگیرن. البته من از اداره میومدم و برا همین با لباس اداری تو عکس ها هستم.   بذار برات از شب یلدا بگم   وقتی برگ ریزان پاییز به ایستگاه آخر میرسه و زمستان برفی برای پوشیدن لباس سفیدش آماده میشه، یلدا میان این رفت و آمد فصل ها، جشنی به اندازه طولانی ترین شب سال بر پا می کنه. سال هاست شب چله یا همان شب یلدا، بهانه ای می شه تا خانواده های ایرانی دور همدیگه جمع بشن و طولانی ترین شب سال را جشن بگیرند. و با خوردن تنقلات و میوه هایی مثل انار و هندوانه ج...
1 دی 1393