آرازآراز، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

آراز، شاهزاده زمستانی ما

اولین سونوگرافی

امروز با پزشک متخصص زنانم وقت ملاقات داشتم و اولین سونوگرافی رو انجام دادم. برای شنیدن صدای تپش قلب جنینم، باید 30 خرداد ماه برم. امروز من چیزی از تصاویر سونوگرافی دستگیرم نشد، اما خانم دکتر وقتی دیدش بهم گفت: ایناهاش، جِـقله اینجاست. و همچنین بهم گفت که 5 هفته هست که مامان شدم. شادی توی مطب به یک طرف، انتظار و اشتیاق مسعود که تو ماشین منتظره تا همه چی رو بهش گزارش بدم، یه چیزه دیگه اس. خدایا، ازت میخوام که بچه ام رو صحیح و سالم به دنیا بفرستی. آمین
7 دی 1391

روز پدر مبارک

سلام، این روزها خیلی خسته و خواب آلو به نظر میام کما اینکه همینطور هم هست.  زمان انجام هر کاری هرچند خیلی ساده و کوچیک خیلی زود نیاز به استراحت و یه وقفه دارم. هنوز تهوع صبحگاهی سراغم نیومده و از این بابت خوشحالم. همسرم خیلی مواظبمه و دیروز هم کلی تو تمیز کردن خونه کمکم کرد که واقعاً ازش قدردانم. امروز روز پدر هست و این اولین سالی هست که روز پدر (صرفاً پدر) رو بهش تبریک گفتم. خیلی جالبه وقتی تو ماشین هستیم و یا تو خونه آروم و ساکت سرمون به کار خودمونه، هر کدوممون غرق در افکار خودمون هستیم و کاملاً هم مشخصه که هر دو داریم خودمون  رو برای پذیرش یه عضو جدید آماده میکنیم و باهاش هزار تا رویا تو خیالمون راه میندازیم و هر...
7 دی 1391

خبرهای خوش

سلام امروز با آزمایش خون متوجه شدم که خانواده ی کوچیکمون، قراره که بزرگتر بشه و منتظر یه نی نی کوچولوئه. انقدر برام خوشحال کننده بود شنیدن این خبر، که دلم میخواست همون جا تو آزمایشگاه سجده ی شکر بذارم. این حس قشنگ رو مدیون لطف بی حد و حصر خداوندم هستم که همیشه در کنارم بوده و در مرحله بعد از دعاهای دوستان خوبم میدونم. من الآن نمیدونم جمله بندی درستی داره این مطلب یا نه... اما از ته دل ِ از همونجائی که رابطه مستقیمی با چشم و اشک داره.
7 دی 1391

High Risk

سلام من تو این زمانی که نمیدونستم باردارم، کاری انجام دادم که خیلی نگران هستم... جمعه دو هفته پیش منو همسر، رفتیم کوههای دربند و ماشالله هزار ماشالله تا ایستگاه آخر هم رفتیم... حالا این به کنار. وقتی برگشتیم من دچار درد و گرفتگی شدید عضلات پا شدم که از سر استیصال، برای تسکینش یه ژلوفن و یه قرص متاکاربامول خوردم که شل کننده ی عضلات هست. اینقدر این موضوع نگرانم کرده که سه شنبه ی گذشته با دکترم در میون گذاشتم و اون هم نظر خاص و دقیقی نداد و گفت باید زمان بگذره تا همه چیز مشخص شه... خب بابا جان، همین گذشت زمان الان برای من کشنده اس... خیلی فکرم رو درگیر کرده و خیلی نگرانم. دیشب موقع اذان مغرب بغض عجیبی منو گرفت و بلند بلند با خدا رازو نیاز ...
7 دی 1391

اضافه وزن بی مورد

با توجه به اضافه وزن ناگهانی که از اول بارداری تا حالا گرفتم، تصمیم گرفتم نزد یک متخصص تغذیه برم تا بتونم هم این مشکل رو حل کنم هم اینکه بدونم تو چه ماههائی چه چیزهائی بخورم برای خودم و جنین بهتره. رفتم پیش متخصص تغذیه ای که متخصص زنانم معرفی کرده بود. حالا هم بهم برنامه داده و من دارم از برنامه پیروی میکنم. اینطوری خیالم راحته که هر چیزی که لازمه به بچه میرسونم و از طرفی پرخوری هم نمیکنم.
7 دی 1391

اولین عکس تمام قد کوچولوی ما

سلام امروز هم وقت ویزیت داشتم و دوباره با هزار و یک استرس راهی مطب دکتر شدم. اصلاً انگار تازگیها نگرانی شده جزء لاینفک زندگی من. امروز با سونوگرافی مشخص شد که 10 هفته و 5 روز از سن بارداری میگذره و تازه یه عکس تمام قد از بچه برای نشون دادن به بابائیش گرفتم. قد بچه ام 4.5 سانتی متره. موقعی که از مطب اومدم بیرون،نشستم پیش بابائیش تا براش توضیح بدم که دکتر چی گفت و چی نگفت. همین که ماشین راه افتاد گفتم باید رونما بدی تا اولین عکس بی بی رو بهت نشون بدم. اون هم با ذوق زیادی زد رو ترمز گفت تورو خدا بده ببینم! توروخدا اصلاً اون لحظه قابل توصیف نیست که با چه شوقی عینک آفتابیش رو برداشت تا برای اولین بار بچشو ببینه. تازگی ها دوتامون تو خلوتمون در ...
7 دی 1391

مسافرت به سبک شوخی شوخی

سلام بالاخره پس از تقریباً گذشت سه ماه از بارداری، علائم تهوع (گلاب به روتون) در من ظاهر شده و چند روزی میشه که باعث شده من از خوردن غذا نتونم لذت ببرم. آخه من عاشق غذام. خیلی سخته دوستان. اصلاً یه چیزی میگم یه چیزی میشنوید. بیشتر به غذاهائی که که خودم میپزم حساسیت دارم. و بدم میاد از وقتی که بوی غذا توی خونه بپیچه... دیروز هوای اطراف خونه ی ما به واسطه بارونی که اومده بود، عالی و تر و تازه بود. تا چشمم و باز کردم، نسیم خوشبوئی رو با عطر بارون روی صورتم حس کردم. تا همسرم رو دیدم ناخودآگاه دو تامون گفتیم که با این هوا باید زد بیرون و من با شوق و اشتیاق فراوونی آماده شدم که بریم سمت جاده چالوس تا کلی بگردیم. سرتون رو درد نیارم، شوخی شوخی از...
7 دی 1391

ووروجک

سلام بالاخره بعد از رایزنی های دو نفرمون، به این نتیجه رسیدم که برای زایمان در بیمارستان صارم تشکیل پرونده بدم. اول از این جهت که شنیدم این بیمارستان دوست داره که زایمان طبیعی رو دوباره تو ایران رواج بده، که این خیلی خوبه چون من خودم طرفدار پر و پا قرص زایمان طبیعی هستم، خیلی دوست دارم لحظه تولد به هوش باشم و ببینمش. تازه، احساس میکنم به واسطه ی همون درد هستش که خدا بهشتش رو به مادر ارزونی میکنه. دلیل دومی که این بیمارستان توجهم رو جلب کرده اینه که موقع زایمان، چه زایمان طبیعی و چه سزارینی که از طریق بی حسی کمر انجام میشه، میذارن که همسرت کنارت باشه و این خیلی برام خوشاینده.   بعد از تشکیل پرونده و دریافت شرح حال، خانم دکتر رو ملاق...
7 دی 1391