آرازآراز، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

آراز، شاهزاده زمستانی ما

چهار ماهگی

1392/2/30 6:58
نویسنده : هنگامه
296 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام پسر عزیزم...

الآن که این مطلب رو می نویسم تو چهار ماه کامل هستش که در کنار من و بابایی نفس میکشی و ما به برکت همین نفس های قشنگت شاد و خوشبختیم. خدایا به همه ی اونایی که نی نی میخوان این حس رو عطا کن

 

چهار ماه پر از فراز و نشیب گذشت
جهار ماه بیخوابی، گاهی بی تابی، بیقراری، تجربه های جدید... دیدن کارهایی که هر روز تو یاد میگیری و ما رو به خنده وا میداره

 

از کارهات نگو مامی جان، خیلی با نمکی.
مخصوصاً که موهات هم زدیم و حسابی کچل شدی و تو دل برو تر

مامی به دلایلی قسمت نشد که از شیر خودم تغذیه ات کنم، خیلی کم بود سیر نمیشدی... به خدایی که خودش شاهده، تمام تلاشم رو کردم که شیرم زیاد شه اما انگار مقدر نبود و ما به ناچار بهت شیر خشک دادیم. البته الآن که ماشالله رشد خوبت رو میبینم، دوست ندارم به شیر خشک خرده بگیرم. خب چه میشه کرد مامان جان؟ همه ی نی نی ها نمیتونن شیر مادر بخورن. البته تو هم خوردی اون هم با چه ولع و ملچ و مولوچی.... نوش جونت عزیزم همونم که خوردی. اینارو نوشتم که بدونی من همه ی تلاشم رو کردم یه وقت ازم خرده نگیری وقتی بزرگ شدی. دست خودم نبود خب.... (اشکم در اومد باز)

اما تو باید قدر دان بابا باشی که حمایت روحی و روانیش منو دوباره ساخت تو این مدت.
همیشه شب هایی که بیدار نگهم میداشتی بابا با اینکه ماموریت میرفت و خیلی خسته بود همیشه پا به پای من بیدار موند. تازه گاهی که خوابم عمیق بود بیدارم نمیکنه و خودش ازت مواظبت میکنه. بنده خدا می دونه بیخوابی داغونم میکنه. اون موقع هم که خودم پرواز میرفتم هم همیشه وقتی برمیگشتم، خونه آروم آروم میشد برای استراحت من. 

 

تازگی ها برای خودت صداهایی در میاری که خونه رو شاد و مصفا میکنه، وقتی باهات حرف میزنم میخوای جواب بدی. جلوی تلویزیون که میذارمت و خواننده ها می خونن فکر میکنی با تو حرف میزنن و تو هم جوابشون رو میدی. ماشالله یه جا بند نمیشی حتی نمیتونم پوشکتو از بس ورجه وورجه میکنی درست و حسابی ببندم.

 

مامی جان، احساس میکنم چپ دست باشی.... آخه روی دست و پای چپت کنترل بهتری داری، با دست چپ پاهاتو میگیری و میکشی بالا به سمت دهنت....

راستی، عاشق کباب های بابا زندی هستی. همیشه برات جوجه و برگ آبدار میذاره کنار و تو هم با لذت تمام میک میزنیشون.

در ضمن من یادم میاد اولین باری که جلو تلویزیون خوابم برد، 6-7 ساله بودم.... هههه اما تو دیشب به این امر مهم دست یازیدی (دست پیدا کردی) (همش میگم تو نگارش اینجا کلمات سخت ننویسم که وقتی افتادی به خوندن منو سوال پیچ نکنی که مثلاً دست یازیدن یعنی چی؟ اما نمیشه!!!!) 

تا دو سه ساعت دیگه میخوایم بریم و واکسن چهار ماهگیت رو بزنیم. ایشالله اذیت نشی.

میبوسمت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

mami mahnaz
28 تیر 92 4:06
سلامممممممم هنگامه جان آرازجونم ماههههه ماشالله خاطرات زایمانت خیلی بااحساس وقشنگ بود،گاهی به کلوب مامانای بهمن سربزن دلمون برات تنگ میشههههههههههههه خیلی،آرازجونموببوس ومراقبش باش