آرازآراز، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

آراز، شاهزاده زمستانی ما

تولد آراز... پسر ما

1391/11/28 12:34
نویسنده : هنگامه
416 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره 30 دی ماه فرا رسید. روزی که قرار بود موجودی که 9 ماه تو شکمم رشد کرده بود و باهام هم نفس بود رو ببینم.
ساعت 6:30 از خواب بیدار شدیم. اون شب خونه بابا اینا خوابیدیم چون بیمارستان نزدیک خونه ی اونا بود. انگار همه بیدار بودن اما من بر خلاف همه خواب خوبی داشتم. با این حال قبل از اینکه ساعت زنگ بزنه چشمام باز شد. مسعود رو از خواب بیدار کردم و مثل همیشه که استرس دیوونم میکنه به آغوشش پناه بردم...

ساعت 7:45 بیمارستان بودیم، مامان مسعود و الهام هم خیلی خیلی لطف کردن و همون موقع به جمع ما اضافه شدن تا قبل از عمل منو دیده باشن.

تا کارهای پذیرش انجام بشه یک ساعتی گذشت و من رفتم تو اتاق خودم و لباس بیمارستان رو پوشیدم و همه تو اتاق دو رو برم جمع بودن. خانم پرستار اومد دنبالم که منو ببره بلوک زایمان اما همون موقع فیلمبردار که باهاش هماهنگ کرده بودیم اومد و شروع کرد با من صحبت کردن و فیلم گرفتن. بگذریم که وقتی ازم پرسید آرزوت برای پسرت چیه؟ من گریه ام گرفت و همه رو هم به گریه انداختم اما حالتی که مسعود رو به دوربین صحبت کرد بیشتر باعث شد بغضم بترکه. مسعود با بغض زیادی که دیگه مخفی کردنی نبود گفت براش آرزو میکنم همیشه موفق باشه و به مدارج بالا برسه و همیشه حامی مامانش باشه.

بعد از گریه و خداحافظی و روبوسی با تک تک افراد خانواده مهربونم رفتم سمت بلوک زایمان. دم در اونجا دوباره مسعود رو بوسیدم. یه حال عجیبی نشست تو دلم.

اونجا ازمون شرح حال گرفتن و فشار خون و صدای قلب بچه رو شنیدن و سوند بهم وصل کردن که فقط یه کم سوزش داشت و اصلاً وحشتناک نبود. بعدش هم متخصص بیهوشی برای مشاوره اومد. البته چون چند نفر بودیم موقع آماده سازی، همه ی این کارها یه کم بیشتر زمان می برد.

خلاصه اومدن صدام کردن که برم برای اتاق عمل. همین که از جام پا شدم تا برم روی تخت مخصوص بخوابم که منوببرن اتاق عمل دیدم تمام پام از بالا تا پائین خیس آب شد. کیسه آبم پاره شد. چه به موقع! پرستارا بهم میگفتن خوب شد که کیسه آبت پاره شد. این نشون میده بچه آماده ی اومدنه. (شاید باید همون موقع از سزارین صرف نظر میکردم)

 

رفتم اتاق عمل اونجا ازم رگ گرفتن. فیلمبردار هم در حال صحبت کردن با من بود. و من که استرسم داشت بیشتر و بیشتر میشد اصلاً حوصله حرف زدن نداشتم.

پزشک بیهوشی اومد و بهم گفت که بشینم و خم شم و دستمو به زانوهام بگیرم. اولش گفت دارم بتادین میزنم ممکنه سردت شه اما اصلاً نترس. بعدش هم گفت حالا میخوام آمپول بی حسی رو بزنم پس اصلاً تکون نخور.

آمپول رو زد و خودش کمک کرد و منو خوابوند. بعدش هم دستامو بستن و جلوم پرده کشیدن.

خانم دکتر ذهبیون هم بالای سرم بود و هم چنین خانم خزائی.

یهو دنیا شروع کرد دور سرم چرخیدن. همه چی سیاه میشد... تاریک میشد... تصویری که میدیدم قطع میشد و دوباره میومد. تهوع عجیبی داشتم. با اون بی جونی گفتم دارم میمیرم... کمک... حالم خوب نیست. حتی نمیتونستم آب دهنمو قورت بدم.

فقط دیدم بهم یه آمپول زدن و من یه کم احساس سبکی و بهتری پیدا کردم. راستش فکر کردم مردم انقدر که احساس بی وزنی میکردم.

تو همین حال و اوضاع بودم که قشنگ ترین صدا و پژواک عمرم رو تو اون اتاق عمل شنیدم. ساعت رو دیدم 10:35 دقیقه بود.

خانم خزائی همش قربون صدقه ی بچه م میرفت که چقدر ناز و خوشگله و همش بهم میگفت هنگامه بچه ت عین شوهرته... باهاش مو نمیزنه.

بعدش هم آوردنش و پیشونی و گونه و شونه های تمیز ترین بچه دنیا رو چسبوندن به لب های من و منهم بوسیدمشون. اما حال عمومیم زیاد خوب نبود. بعدش دیدم که دارن تمیزش میکنن و بعدش هیچی نفهمیدم.

چشم که باز کردم دیدم تو ریکاوری هستم با دو تا زائوی دیگه. با سختی دست تکون دادم تا اون خانمی که مسئول بخش بود بیاد و ازش پرسیدم میخواین شکمم رو فشار بدین؟ اون هم گفت فشار دادم و تموم شده و همون کافیه.

 

خلاصه که منتقلم کردن به بخش و یواش یواش زمان ملاقات رسید و همه ی عزیزای دلم کنارم بودن. و اون شب آراز تا صبح پیش خودم خوابید

 

پسرعزیزم
تولدت مبارک مامان جان

 

آراز

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

نسیم
3 اسفند 91 17:51
خوش به سعادتت هنگامه جونی که تونستی پسرتو موقع تولد ببینی...این آرزو به دل من موند که اولین نفری باشم که پسرمو میبینم بازم تبریــــــــــــــک دوست جونم
مامان سمی
8 اسفند 91 9:06
قدم نو رسیده مبارک هنگامه جون خوشحالم هردوتون سالمین و زایمان خوبی داشتی آراز جونی هم خیلی نازه خدا براتون حفظش کنه و زیر سایتون بزرگ بشه
نسیم
26 فروردین 92 21:31
پس چرا نمیای آپ کنی هنگامه جونی؟
خاله خاطره
11 آبان 92 11:18
سه بار این پست و خوندم از الان دارم میترسم آراز باید قدر مامانیشو خیلی بدونه